نیایش جوننیایش جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

دوستت دارم نیایش

اولین روز برفي

سلام دختر ماه مامان. امروز دخترم اولين برف زندگي اش رو دیدچون این جا هر چند سال یه بار برف میاد.یادمه آخرین بار من بپش دانشگاهی بودم و روز امتحان ترم بود رفتم مدرسه ولی امتحان لغو شد برگشتم و کلی برف بازی کردیم(بهمن 86 بود) اما نیایش خانم تا بیدار شد کلی خوشحال شد چون منم به خاطر برف زياد نتونستم برم اداره و زنگ زدم و مرخصی گرفتم و پیشش  بودم و بعد به خاطر برف که اول با تعجب بیرون رو نگاه می کرد بعدش هم از جلوی پنجره کنار نمیرفت جوری که دیدم دستاش یخ شده و توی خونه دستش دستکش گذاشتم.گریه می کرد و فقط میخواست  بره بیرون و برف تماشا کنه منم جرات     نمی کردم ببرمش بیرون چون هوا خیلی سرده و میترسم سر...
15 بهمن 1392

واکسن 18 ماهگی

سلام دختری.دیروز رفتیم برای واکسن ١٨ ماهگی ،اول قد و وزنت انجام شد (وزن٤٠٠/١٢ ،قد٨٢، دورسر٥/٤٧ )خدا رو شکر همه اش خوب بود .بعد از قد و وزنت جلوی خانم مرکز بهداشت دستتات رو گذاشتی و چنان ژستی گرفتی که اونم گفت چه دختری،چه نازی داره، تو هم حسابی خندیدی اما بعدش رفتیم برای واکسن،اول قطره آهن و بعد آمپول پای راست و بعد آمپول پای چپ.قربونت برم خیلی گریه کردی و بعدش هم انگار خانم دکتر رو دعوا می کردی .با همون حالت گریه یه چیزایی بهش میگفتی نمی دونم چی ولی انگار داشتی دعواش می کردی اونم گفت چی میگی کوچولو،دعوام می کنی تو هم ادامه میدادی.بعدش توی ماشین کم کم آروم شدی و برگشتیم خونه.خیلی مراقبت بودم تا تب نکنی و شربت استامینوفن رو هر ٦ ساعت می خوردی ...
8 بهمن 1392

هجده ماهگیت مبارک عزیزم

سلام عزیزم .دختر ماهم .هجده ماهه شدن رو بهت تبریک میگم .١٨ ماه گذشت و چه زود و شیرین گذشت.وقتی به روزای اول تولدت فکر میکنم بیشتر به قدرت خدا پی می برم .تو یه دختر ناز کوچولو بودی که به زور چشمات رو باز می کردی اما الان ماشاالله واسه خودت خانمی شدی .حرف میزنی .راه میری .دوست داری غذات رو خودت بخوری.شیطونی میکنی و آتیش میریزی .از عزیز جون واقعا ممنونم که تو رو پیش خودش نگه میداره تا من خیالم راحت باشه توی اداره.هنوز واکسن ١٨ ماهگی رو نزدی.چون امروز پنج شنبه است و فقط دوشنبه ها انجام میدن و باید ٣٠/١٠ روز دوشنبه بریم برای واکسنت.امیدوارم تب نکنی عزیزم. امیدوارم بزرگ بشی و دختر عاقلی باشی و خدا رو به خاطر هدیه دادن تو به من هزاران بار&n...
28 دی 1392

تولدت مبارک فندقم

سلام به همه دوستان.بعد از یه غیبت طولانی برگشتم.انتقالی داده بودن به شهر خودمون خیلی خوشحال بودم چون به نیایشم نزدیک تر بودم و وسط وقت نیم ساعت میومدم پیش گلم تا شیر بخوره.دقیقا سه ماه گذشت رئیسمون عوض شد و گفتند دوباره باید برگردی یعنی هر روز 45 کیلومتر رو طی کردن تا رسیدن به اداره و دلهره شیر خواستن بچه ام و پیشش نبودن.نمیدونم واقعا به این ها میشه گفت مسلمون.وقتی حق خوردن شیر رو از بچه ام میگیرن.کار توی اون شعبه خیلی راحت از این جاست ولی راحتی اینه که  هر سختی رو برای راحتی عزیزم تحمل میکنم. بگذریم از بازی های روزگار و دعوای روسا و له کردن حق یه کارمند.               جای همه...
26 دی 1392

بامزه ها

نیایش خانم خیلی بامزه شده تازه یاد گرفته میگه ...تلام.....  .......میگم بگو سلام...میخنده میگه تلام ...تازه سرش رو هم میاره پایین و تکون میده میگه تلام.....نای نای رو هم خیلی دوست داره...بابایی ازش فیلم میگیره و هر وقت نیایش خانم گوشی بابایی رو میبینه میگه نای نای تا بابایی براش پخش کنه فیلم ها رو اون هم ببینه و بخنده...اولین بار دایی جونش عکس بچه ها رو توی لب تابش بهش نشون داد و نیایش عاشق نای نای شد حالا هروقت خونه عزیز جون هست باید اون عکس ها و فیلم نی نی ها رو ببینه تا خاطر جمع بشه...هر وقت هم  خونه خودمونیم گوشی بابایی و نیایش دنبالش...  ... دوستت دارم دختر ماهم دلم برات تنگ شده و میدونم بابایی امروز پیشت هست ولی د...
26 دی 1392

دومین یلدا

سلام به همه دوستان.دیشب کلی به نیایش خوش گذشت شام خونه مامان بزرگ مامانی بود با آقاجون و عزیز جون و بقیه(دایی جون و خاله جون و عمو هاو عمه و شوهر عمه و زن عموهای مامانی و بچه هاشون) و بعد از شام هم رفتیم خونه مادرجون .نیایش کلی با شقایق و بعدش با ژینا و ژابیز و توحید بازی کرد. دخملم خیلی انار دوست داره.وقتی دیشب انار رو دید کلی خوشحال شد تا انار رو دون کنم و بهش بدم یکسره می گفت انار ...انار.......پارسال موقع شام که نیایش خانم خواب بود و بعدش هم رفتیم خونه مادرجون بیدار شد کلی گریه می کرد .خب خیلی کوچولو بود .تقریبا شش ماهه....ولی امسال دخترم ماشاءالله بزرگ شده  و کلی بهش خوش گذشت.....قربونت برم کفشدوزکم....
1 دی 1392

دلتنگی

سلام دختر ماهم.خیلی دوستت دارم.الان اداره ام و دلم برای در آغوش کشیدنت خیلی تنگ شده.هر بچه ای رو که  می بینم دلم برات بیشتر تنگ میشه و بهشون لبخند می زنم تا دلم کمی آروم بشه اما نمی شه....من تو رو می خوام....الان شیرین تر هم شدی ...فقط نه رو یاد گرفتی و بله رو بلد نیستی....قربونت برم هروقت میگم مامان رو دوست داری یا هرکس دیگه رو میگی ...نه.... ما هم میخندیم.....دوستت دارم گلم.....زنگ زدم و از عزیز جون حالت رو پرسیدم...میگفت مشغول بازی هستی...هنوز پشت تلفن صحبت نمی کنی تا با صحبت با تو دلم آروم بشه....از همین جا میبوسمت ...
12 آذر 1392

مسافرت

دخترم برای اولین بار رفت مشهد .البته زمانی که ٤ ماه باردار بودم رفتیم ولی این اولین باری بود که دختری خودش صحن رو دید و کلی ذوق کرد.زیارتت قبول گل نازم.جمعه ساعت ١٤ تاریخ٣/٨/٩٢ به همراه آقاجون و عزیزجون راه افتادیم به سمت مشهد.شب رو توی زائرسرای امام رضا قبل از جنگل گلستان موندیم و صبح دوباره راه افتادیم.چون دختری دوست داشت راه بره و توی ماشین کلافه می شد زودتر می ایستادیم و دختری کمی راه می رفت و دوباره راه می افتادیم.رفتیم هتل بانک.کفشدوزکم کلی توی رستوران هتل راه می رفت و با اولین کفش جغ جغه ای که براش از الماش شرق گرفتیم کلی سرو صدا می کرد .آخرین روز هم یه دسته گل به آب داد و ظرف ماست رو انداخت و کیف یکی از مسافر ها رو کثیف کرد.کلی شرمن...
26 آبان 1392

راه رفتن

سلام به همه.دختر گلم یک ماهی میشه (تقریبا از ٨/٧/٩٢ )شروع به راه رفتن کرده.وقتی با تشویق های زن عمو فیروزه برای اولین بار بعد از چند هفته تلاش خودش بلند شد و همه هم تشویقش کردن از اون زمان شروع کرده و راه می ره و....می افته....باز راه.....الان بهتر شده . قربونش برم ...
26 آبان 1392