عسلی من
سلام به همه دوستان و نیایش خانمم که بعد ها این خاطرات رو میخونه.امیدوارم برسم همه خاطراتت رو بنویسم عزیزم.نیایش خانم خیلی شیرین شده البته شیرین بود اما هرچی میگذره بیشتر عسلی میشه و دل میبره.الان به دایی جونش میگه دادا.... با اشاره و نا نا گفتن ،لب تاب دایی رو که از دست نیایش دیگه چیزی ازش نمونده و دکمه هاشو کنده براش روشن میکنیم البته کافیه لب تاب رو باز کنیم تا نیایش جونم خودش لب تاب رو روشن کنه... فداش بشم خیلی باهوشه...بترکه چشم حسود....بوی اسپند میاد..... بدش هم که باید نا نا نشونش بدیم البته اول اونی که آهنگ میزنه تا نیایش خانم بلند بشه و قر بده...پیشرفت هم کرده ،خودش رو میچرخونه و دستاش رو هم بالا نگه میداره و کلی دل میبره.... بعد هم از همه میخواد بخصوص دادا رو صدا میزنه که دست بزنند براش....یه وقت هایی هم دستش رو میبره جلوی صورتش و صدای گریه رو درمیاره تا ما نازش رو بکشیم و کلی میخندیم......
آب بازی رو هم خیلی دوست داره ،همیشه میگه....بابا...میگم چی...میگه آب....دستاش رو هم تکون میده...میگم آب بازی ....سرش رو هم به علامت مثبت تکون میده و میخنده....البته بیشتر دوست داره ببریمش دریا ، آب بازی توی حموم هم که نگو فقط کلی از قبض آب خونه عزیز جون به خاطر اینه...
(چون خونه خودمون حمومش سرده همیشه خونه عزیزجون میبرمش حموم...مستاجری دیگه....البته خونه مون به امیدخدا فکر کنم اردیبهشت یا خرداد آماده بشه.دیوارچینی تموم شده و کم کم کار سقف شروع میشه...یه خونه دوبلکس خوشگل .آماده شد حتما عکس هاش رو میگذارم....)
یه مدته بد خواب شده گلم.غروب میخوابه و بعد که بیدار میشه تا 2 ،3 شب بیداره
دیشب که بابایی شیفت بود و خونه عزیزجون خواب بودیم من از خستگی یه لحظه خوابم برد البته ساعت 1 شب بود یا بهتر بگم 1 صبح بود البته دایی جون بیدار بود و خیالم بابت نیایش جمع بود..نمیدونم کی این وروجک اومد توی اتاق پیش من .منم که خواب .دایی هم به هوای من که هستم نیومد تو اتاق و بله نیایش خانم آتیش سوزوند...روغن بدنش رو که روی میز بود برداشته بود روی فرش و لباسش ریخته بود...هیچی دیگه کارم دراومد..لباسش رو عوض کردم و فرش رو تمیز کردم ...چی ...ساعت چند بود...دقیقاً یک و نیم....بعدش هم روی پام لالاش دادم و وروجک قبول کرد که بخوابه
اینا هم شیرینی زندگیه دیگه...نیایش جونم 26/11/92 نوزده ماهش تموم شد و وارد بیست ماهگی شد .تبریک میگم عزیزم یعنی 4 ماه دیگه دوسالت میشه ...چه زود گذشت..نیایش که کوچیک بود هر بچه بزرگ تری میدم میگفتم کی میشه دختر منم مثل اونا بزرگ بشه ..حالا دخترم نزدیک دو سالشه ...باورم نمیشه...انگار همین چند روز پیش بود که تو دلم بودی و با هم میومدیم اداره ....دنیا اومد و شیرینی مادرشدن رو چشیدم و شدم مادر....الهی شکرت به خاطر هدیه باارزشی که بهم دادی ،اونم چند روز بعد تولدم که متوجه شدم فرشته ایی توی وجودم جوونه زده ...نیایش بهترین هدیه تولدمه...ممنونم خدای من....دوستت دارم دختر نازنینم