نیایش جوننیایش جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

دوستت دارم نیایش

عسلی من

1392/12/10 11:40
نویسنده : مامانی
151 بازدید
اشتراک گذاری

تشویقسلام به همه دوستان و نیایش خانمم که بعد ها این خاطرات رو میخونه.امیدوارم برسم همه خاطراتت رو بنویسم عزیزم.نیایش خانم خیلی شیرین شده البته شیرین بود اما هرچی میگذره بیشتر عسلی میشه و دل میبره.الان به دایی جونش میگه دادا....نیشخند  با اشاره و نا نا گفتن ،لب تاب دایی رو که از دست نیایش دیگه چیزی ازش نمونده و دکمه هاشو کنده  براش روشن میکنیم البته کافیه  لب تاب رو باز کنیم تا نیایش جونم خودش لب تاب رو روشن کنهقلب... فداش بشم خیلی باهوشه...بترکه چشم حسودچشمک....بوی اسپند میاد.....نیشخند بدش هم که باید نا نا نشونش بدیم البته اول اونی که آهنگ میزنه تا نیایش خانم بلند بشه و قر بدهقهقهه...پیشرفت هم کرده ،خودش رو میچرخونه و دستاش رو هم بالا نگه میداره و کلی دل میبره.... بعد هم از همه میخواد بخصوص دادا رو صدا میزنه که دست بزنند براشتشویق....یه وقت هایی هم دستش رو میبره جلوی صورتش و صدای گریه رو درمیاره تا ما نازش رو بکشیم و کلی میخندیم..قلب....

آب بازی رو هم خیلی دوست داره ،همیشه میگه....بابا...میگم چی...میگه آب....دستاش رو هم تکون میده...میگم آب بازی ....سرش رو هم به علامت مثبت تکون میده و میخنده....البته بیشتر دوست داره ببریمش دریا ، آب بازی توی حموم هم که نگو فقط کلی از قبض آب خونه عزیز جون به خاطر اینهنیشخند...

(چون خونه خودمون حمومش سرده همیشه خونه عزیزجون میبرمش حموم...مستاجری دیگه....البته خونه مون به امیدخدا فکر کنم اردیبهشت یا خرداد آماده بشه.دیوارچینی تموم شده و کم کم کار سقف شروع میشه...یه خونه دوبلکس خوشگل .آماده شد حتما عکس هاش رو میگذارم....)

 یه مدته بد خواب شده گلم.غروب میخوابه و بعد که بیدار میشه تا 2 ،3 شب بیدارهخمیازه

دیشب که بابایی شیفت بود و خونه عزیزجون خواب بودیم من از خستگی یه لحظه خوابم برد البته ساعت 1 شب بود یا بهتر بگم 1 صبح بود البته دایی جون بیدار بود و خیالم بابت نیایش جمع بود..نمیدونم کی این وروجک اومد توی اتاق پیش من .منم که خواب .دایی هم به هوای من که هستم نیومد تو اتاق و بله نیایش خانم آتیش سوزوند...روغن بدنش رو که روی میز بود برداشته بود روی فرش و لباسش ریخته بود...نیشخندهیچی دیگه کارم دراومد..لباسش رو عوض کردم و فرش رو تمیز کردم ...چی ...ساعت چند بود...دقیقاً یک و نیم....بعدش هم روی پام لالاش دادم و وروجک قبول کرد که بخوابهخمیازه

اینا هم شیرینی زندگیه دیگه...نیایش جونم 26/11/92 نوزده ماهش تموم شد و وارد بیست ماهگی شد .تبریک میگم عزیزم بغل یعنی 4 ماه دیگه دوسالت میشه ...چه زود گذشت..نیایش که کوچیک بود هر بچه بزرگ تری میدم میگفتم کی میشه دختر منم مثل اونا بزرگ بشه ..حالا دخترم نزدیک دو سالشه ...باورم نمیشه...انگار همین چند روز پیش بود که تو دلم بودی و با هم میومدیم اداره ....دنیا اومد و شیرینی مادرشدن رو چشیدم و شدم مادر....الهی شکرت به خاطر هدیه باارزشی که بهم دادی ،اونم چند روز بعد تولدم که متوجه شدم فرشته ایی توی وجودم جوونه زده ...نیایش بهترین هدیه تولدمه...ممنونم خدای من....دوستت دارم دختر نازنینمماچقلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)