پوه و آله
سلام دختر ماهم.دیروز(23/3/93) رفتیم کوه خونه آقاجون ،آقاجون و عزیزجون زودتر رفتند و بعد ما رفتیم هوا مه داشت و کمی هم بارون اومد .از صبح به نیایش گفتیم می خواهیم بریم کوه...نیایش هم سریع رفت لباسش رو آورد تا بپوشه و هی میگفت پوه...پوه...در کل خیلی خوش گذشت..شب نیمه شعبان هم بابایی سرکار بود و با آقاجون و عزیزجون رفتیم ایستگاه صلواتی هیئت آقاجون و دایی جون که با شربت و شیرینی و شکلات و آش پذیرایی شدیم و بعد هم رفتیم پارک پشت ایستگاه نیایش خانم هم کلی بازی کرد و کلی دوید. من اینجوری و نیایش ...یک هفته ایی هست که نیایش خانم آره گفتن رو یاد گرفته قبلا سرش رو تکون میداد و اما الان میگه آله...قربونش برم تا زنگ می خوره میره گوشی رو بر میداره و بعد تلام گفتن با آله آله گفتن جواب میده...
با دوستای دوران دبیرستان و پیش قرار گذاشتیم روز سه شنبه27/3/93 ساعت 18 یه جا جمع بشیم پیشنهادش با من بود و بچه ها هم استقبال کردند فعلا داریم یکی یکی بچه ها رو پیدا می کنیم و خبر میدیم یه 6 سالی گذشته و پیدا کردنشون یه خورده سخت شده.بیشتر بچه ها رو پیدا کردیم و خبر دادیم و مشغولیم... متوجه شدم یکی از بچه ها یه پسر کوچولو یک ساله داره و... ان شاالله که هوا اون روز خوب باشه ...
هفته قبل چهارشنبه زن عموی بابایی از مکه برگشت و همه بهارستان دعوت بودیم نیایش هم با ژینا و ژابیز کلی بازی کرد و دور رستوران می دوید...