تولد بابایی و آقاجون
پدر مهربانم و همسر عزیزم تولدتون مبارک و همچنین روز جانباز رو به پدرم و همه جانبازان عزیز تبریک می گویم.
نهم خرداد تولد بابایی و دهم خرداد هم تولد آقاجون و دوازدهم هم روز جانباز ، این شد که من و خاله جون تصمیم گرفتیم یه تولد خانوادگی 7 نفره بگیریم.خاله جون و دوستش پنج شنبه بعدازظهر رفتند و کیک و بقیه وسایل رو خریدند و پنج شنبه (8/3/93)شب شام خونه آقاجون بودیم و بعد شام تولد گرفتیم .نیایش خانم هم که تا حالا موقعیتش پیش نیومده بود شمع فوت کنه(تولد یکسالگی اش که بلد نبود و کوچولو بود و دیگه هم موقعیتی پیش نیومد)حسابی تلافی کرد و شمع ها رو چند بار روشن کردیم و خانمی فوت کرد و آخرش هم راضی نشد و کبریت روشن می کردیم و می گفت ... فو ...فو...
فووووووووت ...بلاخره کلی خوش گذشت و برای بابایی و آقاجون صندل کادو گرفتیم و زدحال هم این بود که دوربینم حافظه اش پر شده بود و خبر نداشتم خالی اش کنم و هیچی با گوشی ام چند تا عکس گرفتم که کیفیتش زیاد خوب نیست...شاید بعداً گذاشتم عکس ها رو....
نیایش خانم روز بعد مهد تب کرد و این شد که چند روزی مهد نرفت و خدا رو شکر بهتر شد و امروز رفت حدود ساعت 7 بردیمش و ساعت 10 زنگ زدند که بی تابی می کنه و بابایی بردش خونه عزیزجون... نمی دونم بی تابیش برای چی ....